معرفی وبلاگ
آنان که یک عمر مرده اند، یک لحظه هم شهید نخواهند شد، شهادت یک عمر زندگیست، یک اتفاق نیست...
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 13323
تعداد نوشته ها : 13
تعداد نظرات : 4
Rss
طراح قالب
GraphistThem237

راز گمشده مجنون

اسم كتاب را كه بشنوي فكر مي كني اين هم از آن داستان هاي ليلي و مجنوني است. راستش را هم كه بخواهي همين طور است، منتهي به جاي ليلي دو تا مجنون در اين داستان هست، يكي جزاير مجنون و يكي هم شهيد علي هاشمي كه مجنون جزاير بود. مي خواست فرمان حضرت امام(ره) را اجرا كند، جزاير بايد حفظ مي شد و علي هم با جان و دل آنجا ايستاده بود، حتي موقع تولد پسرش جلسه قرارگاه را برد بيمارستان برگزار كرد تا هم به كار هاي دفاعش برسد و هم به خانواده.

كتاب را كه بخواني مي فهمي كه او يكي از سرداران بزرگ دوران دفاع مقدس بود. فرمانده سپاه ششم امام جعفر صادق(عليه السلام)، فرمانده قرارگاه بكلي سري نصرت و چند مسئوليت ديگر، بايد بود تا به حال حداقل اسمش را شنيده باشم.

آخر كتاب كه مي رسي مي فهمي كه معلوم نشد او شهيد شد يا اينكه بعثي ها او را اسير كردند. صدام چند تا بالگرد فقط براي اسير كردن شهيد هاشمي فرستاده بود، او هم با چند نفر ديگر در نيزار هاي هور متفرق شد تا بعثي ها نتوانند تعقيبشان كنند و بعد هم ديگر خبري از او نشد.

گفتند به احتمال زياد اسير شده و نبايد از او حرفي زد، دشمن اگر بفهمد كه او كيست ممكن است ديگر هرگز نبينيمش.

اما چه شد علي در اين مدت كه نبودي؟ پدرت دوازده سال حصير انداخت در كوچه و نشست، زل زد به انتهاي كوچه تا بيايي و ببيني كه در انتظارت نشسته است. اما پدرت رفت و تو نيامدي. بچه هايت چقدر صبر كردند، دعوايشان مي شد سر اينكه وقتي آمدي كداميك اول گردنت گل بيندازد.ولي وقتي آمدي...

راوي هور مي گفت بعد از اينكه شهيد هاشمي با يارانش متفرق مي شوند، دوباره به قرارگاه برمي گردند و يك خودرو بر مي دارند تا برگردند ولي يكي از بالگرد ها روي جاده مي نشيند و راه را مي بندد. آنها هم با خودرويشان مي زنند به بالگرد و آسماني مي شوند. اما سال ها اين راز سر به مهر مانده بود.

 

دسته ها : کتاب شهدا
1390/1/26

پا روي خون كدام شهيد؟

وقتي پا برهنه روي خاك هاي سه راهي شهادت در طلائيه راه مي روي مدام به اين فكر مي افتي كه من پا روي خون كدام شهيد اين ديار مي گذارم؟ قدم هايت سست مي شود و به اين فكر مي كني كه نه... شايد پا روي بدن هاي شهدا مي گذاري، آخر اينجا در اين چند قدم جا صد ها شهيد پر كشيده است...

در خيابان هم كه راه مي روي، مواظبي كه نگاهت به نامحرمان نيفتد، مدام چشمت به لباس هاي تنگ و كوتاه داخل ويترين مغازه ها مي افتد يا به تك پوش هاي با آرم شيطان پرستان و متحدانشان يا به كفش هاي ساخت آمريكا و انگليس. تلفن هاي همراه را هم كه نگاه كني رد پاي اسرائيل را مي بيني، تازه چشم هايت را مي تواني ببندي يا نگاهت را برگرداني، گوش هايت را چه مي كني؟ چگونه مي تواني نشنوي صداي قهقهه ي نامحرمان را، يا صداي آهنگ هاي ضد انقلاب هاي فراري آن ور آبي را كه از مغازه ها و خودروها و حتي گوشي هاي همراه همان نامحرمان به گوشت مي رسد...

نمي دانم روي سنگ فرش هاي پياده رو كه راه مي روم، پا روي خون كدام شهيد مي گذارم؟

دسته ها : با شهدا
1390/1/18

چرا شهدا؟

شايد اين سوال را با گفتار و نوشتار نتوان جواب داد، جواب اين سوال را بايد لمس كرد آن هم با تمام وجود، وقتي در شلمچه مي ايستي، وقتي در طلائيه با پاي برهنه روي خاك هاي سه راهي شهادت پا مي گذاري و به اين فكر مي كني كه اگر شهدا نبودند، اگر جوانان اين ديار از ميهن دفاع نمي كردند حالا من كجا بودم؟ قبله ام به كدام سمت بود؟ مادر و خواهرم كجا بودند؟ صدام اگر به تهران مي رسيد چه ميكرد؟

شهدا و رزمندگان فقط از ميهن دفاع نكردند، آنها پاسدار عقيده ما بودند. عقيده اي كه با خون هزاران شهيد رشد كرده بود و حالا عده اي مي خواستند آنرا نابود كنند براي همين، دفاعمان را دفاع مقدس ناميديم، هنوز هم آن عده فعالند ولي با ابزار ها و روش هاي ديگر، اكنون نوبت ماست كه دفاع كنيم. با ابزار ها و روش هاي ديگر و با كمك همان شهدا

چرا كه آنها راه نمايند و ما رهرو ...

دسته ها : با شهدا
1390/1/15

سال اولي كه قرار شده بود راهيان نور شهرستان ما مستقل از استان اجرا شود ارتباط مختصري با مسئولان آن داشتم، آنجا بود كه متوجه شدم گروه اجرايي راهيان نور تشكيل شده، حالا ارتباط من هم با آنان بيشتر شده بود و با مشكلي كه براي يكي از اعضاي گروه پيش آمد، به خواست خدا من جايگزين او شدم و بدين ترتيب شهدا مرا به عنوان خادم خود پذيرفتند.

دسته ها : با شهدا
1390/1/15
X