معرفی وبلاگ
آنان که یک عمر مرده اند، یک لحظه هم شهید نخواهند شد، شهادت یک عمر زندگیست، یک اتفاق نیست...
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 13392
تعداد نوشته ها : 13
تعداد نظرات : 4
Rss
طراح قالب
GraphistThem237

... پايين ارتفاع شاخ شميران، كنار جاده اي كه بچه هاي جهاد زده بودند و مخصوص عبور خشايارها بود چشمم افتاد به چند تا گوني غذا. از وقتي كه اين جاده را زده بودند، غذا هايي را كه ديرتر فاسد مي شدند، توي پلاستيك هاي قرص و محكم بسته بندي مي كردند و هر چند تا را مي گذاشتند داخل يك گوني، درش را مي بستند و مي انداختند كنار جاده.

به خاطر بارش زياد باران و به خاطر بارش گلوله هاي مختلف، تمام سر تا ته اين گوني ها غرق گل بود. رو كردم به عباس فتوحي و گفتم: بيا يكي از اينا رو برداريم ببريم بالا.

رفتيم سراغ يكي شان. چند قدمي كه رسيديم، بر جا ميخكوب شديم! عباس، حيرت زده گفت: اين انگار...

حرفش نا تمام ماند. دويد جلو.

بيراه نيست اگر بگويم كه در آن لحظه ها يكي از دلخراش ترين صحنه هاي جنگ را ديدم، هنوز هم -با اين كه سال ها از آن غروب خونين گذشته- هر بار كه ياد آن صحنه و جريانات بعدش مي افتم، گويي عالمي از درد و رنج، تمام وجودم را فرا مي گيرد.

چيزي را كه ما فكر كرده بوديم گوني غذاست، در واقع يك انسان بود. از حال و روزش معلوم بود به سختي مجروح شده و يكي، دو روزي است آنجا افتاده. در اثر انفجار خمپاره ها و گلوله هاي ديگر، آنقدر گل و لاي به سر و صورت و تمام بدنش پاشيده شده بود كه از دور، بين او و گوني ها نمي شد فرقي گذاشت...

 

جاي خالي خاكريز را به اعتبار نويسنده اش آقاي سعيد عاكف گرفتم. انصافاً كتاب هايي كه نوشته، كتاب هاي خوبي بوده اند. اين يكي هم از همان دست كتاب هاست، خاطرات آقاي محمد حسين سلطاني، فرمانده گردان در تيپ الغدير يزد كه رشادت هاي زيادي از خود نشان داده است و هم اكنون جانباز شيميايي و به قول نويسنده كتاب، شهيد زنده اند.

دسته ها : کتاب شهدا
1390/2/26
X